باز هم بـر سرای رحمت تو

آمـدم ای کـریم بـنده نواز

کی سزاوار بـخششت هستم

که بــه رویـم نموده ای در باز

بـس کـه تـوبه شکسته ام یا رب

تـوبه هایم همه گناه شده

ای خدا ای خدا مرا دریاب

بنده ات باز بـی پـناه شـده

هـمه رفـتند و بـار خـود بـستند

چه کـنم بـار مـن زمـین مانده

ایـن مـنم ای رئـوف بـخشنده

بـنده ای بـاز دل غـمین مـانده

با زمین خورده ای چه خواهی کرد

آن کـه سرمایه اش تـباه شده

ای کـه از حـال مـن خـبر داری

روزگـارم بـبین سیاه شده

چـشم مـن بس که بر حرام افتاد

دیگر از او گُهر نـمی آید

بـس زبـانم بـه لـغو عـادت کرد

از دعـایم اثـر نـمی آید

بـس کـه بـیراهه رفته ام یا رب

خـانه کـردم بـه کـوی گمراهی

نکـند مـن ز چــشمت افتادم

نکند تـو مـرا نمی خواهی

دور مــی بینم از کـــرامت تـو

بنده ای را بـرانی از درگـاه

کرمت بیشتر از این حرف هاست

آمـدم یا کــریم یـا الله

گره از کار بسته ام امشب

با دو دست سه ساله وا گردد

همه ی حاجت من از نفس

گل ویران نشین روا گردد

دل تنگم هوای بابا کرد

گریه ام را بهانه لازم نیست

بهر آرام کردنم آخر

سیلی و تازیانه لازم نیست

شاعر: مهدی میری


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها